معنی مایع زرد خون

حل جدول

مایع زرد خون

پلاسما


بخش مایع خون

پلاسما


مایع زرد رنگ کبد

زرداب


مایع

آبدار، آبکی، رقیق، روان، سیال

واژه پیشنهادی

بخش مایع خون

خونابه، تنابه

لغت نامه دهخدا

مایع

مایع. [ی ِ] (ع ص، اِ) مائع. هر چیز روان مثل آب و سرکه وشراب که بر روی زمین جاری شود. (ناظم الاطباء). که جامد نباشد. که سیلان کند. جسمی که روان باشد. آبکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران «آبگونه » را بجای این کلمه پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
- مایع دماغی نخاعی، مایعی است صاف و زلال که در حقیقت مایع محافظی است که اطراف مغز و نخاع را فرا گرفته و در همه جا به هم مربوط است و مابین عنکبوتیه و نرم شامه قرار دارد. این مایع برای تشخیص غالب امراض دماغی و یا پرده های مغز به کار می رود. مایع دماغی نخاعی در ضربات وارد به مغز ممکن است با خون مخلوط شود. در اورام پرده ٔ دماغ (مننژیت) مایع مذکور چرکی می شود و ترکیباتش از حیث آلبومین و قند و لوکوسیت تغییر می کند. (فرهنگ فارسی معین).
- مایع زلالی مفصل، مایع بی رنگ و لزجی که اطراف سطوح مفصلی را مرطوب می کند و لغزندگی سطوح مفصلی بواسطه ٔ وجود آن تسهیل می شود. (فرهنگ فارسی معین).
- مایع زلالیه. رجوع به زلالیه شود.
|| هر چیز گداخته و ذوب شده. (ناظم الاطباء).


زرد

زرد. [زَ] (ص) هر چیزی که برنگ طلا و لیمو و یا زعفرانی رنگ و اصفر. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ اصفر. (آنندراج). پارسی باستان زرته، اوستا زرته، ارمنی زرته گوین (زردگون، گل زرد)... پهلوی زرت، کردی «زرد»، افغانی زیر، بلوچی «زرد»، وخی «زرد»، شغنی «زیرد»، سریکلی «زیرد»، گیلکی «زرد»... (حاشیه ٔ برهان چ معین). هر چیز که به رنگ زر (طلا)، لیمو یا زعفران باشد. زعفرانی رنگ. اصفر... یکی از رنگهای سه گانه ٔ اصلی نقاشی است که قابل تجزیه است. این رنگ اگر با دو رنگ اصلی دیگر (قرمز و آبی) ترکیب شود رنگهای نارنجی و سبز بدست می آید. (فرهنگ فارسی معین):
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی کاه و دود زردم و همواره، سرف سرف.
کسائی (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 85).
چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و شدش مویکان زرد.
بوشکور.
روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرمتر از دخ.
شاکری بخاری.
گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
لبیبی.
پدید آمد آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
همه جامه ها سرخ و زرد و بنفش
شهنشاه باکاویانی درفش.
فردوسی.
چو بشنید گشتاسب شد پر ز درد
ز مژگان ببارید خوناب زرد.
فردوسی.
از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست
زین قبل کاسته و زرد و نوان باشد نال.
فرخی.
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.
فرخی.
بچه ٔ سرخ چو خون و بچه ٔ زرد چو کاه.
منوچهری (یادداشت بخطمرحوم دهخدا).
آنچه زر نقد بود در کیسه های حریر سرخ و سبز و سیمها، در کیسه های زرد دیداری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
زیرا که ظاهر است مرا کاین ستارگان
نز ذات خویش زرد و سپید و معصفرند.
ناصرخسرو.
- آب زرد، اشک خون آلود. سرشکی دردآلود و آمیخته به خون. اشک تلخ. اشک خونابه گون. زردابه:
همی گفت با لب پر از باد سرد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
فردوسی.
ببارید از دیدگان آب زرد
دلش گشت پُرتاب و جان پر ز درد.
فردوسی.
از این گفته شد پهلوان پر ز درد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
فردوسی.
فروریخت از دیدگان آب زرد
زدرد سیاوش بسی یاد کرد.
فردوسی.
رجوع به زردابه شود.
- روی و رخ و رخسار زرد، از علائم حسد و رنج:
ز مریم همی بود شیرین بدرد
همیشه ز رشکش دو رخساره زرد.
فردوسی.
- || از علائم ترس و نگرانی:
لب موبدان خشک و رخساره زرد
زبان پر ز گفتار و دل پر ز درد
که گر بودنی بازگوئیم راست
شود سر بیکبار و جان بی بهاست.
فردوسی.
- || نشان شرمساری و خجلت و سرافگندنی:
بگرد دروغ ایچ گونه مگرد
چو گردی بود بخت را روی زرد.
فردوسی.
- || از علائم بیماری و ضعف و ناتوانی:
تنش زشت و بینی کژ و روی زرد
بداندیش و کوتاه و دل پر ز درد.
فردوسی.
من ازبینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد.
سعدی (بوستان).
|| مقابل پول سفید. پولی از زر. مسکوکی از زر. سکه ای از زر. پول طلا، یک پنجهزاری زرد. یک تومانی زرد. یک دوهزاری زرد. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا):
این پیر زال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش...
از زرد وسرخ مرد بنفریبد
ناراست صره ٔ وی و قنطارش.
ناصرخسرو (دیوان ص 209).

زرد. [زَ / زَ رَ] (ع مص) زرد اللقمه زرداً و زرداً؛ فروبردن لقمه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

مایع

(یِ) [ع. مائع] (ص. اِ.) هر جسم روان مثل آب.

فرهنگ عمید

مایع

از حالت‌های سه‌گانۀ ماده که در آن شکل ماده از شکل ظرف خود تبعیت می‌کند، آبگونه،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مایع

آبگون

فارسی به عربی

مایع

سائل، ماء

فرهنگ فارسی هوشیار

مایع

هر چیز روان مثل آب و سرکه که بر روی زمین جاری شود، جسمی که روان باشد، آبکی، سیال

فارسی به ایتالیایی

مایع

liquido

فارسی به آلمانی

مایع

Begießen, Tränken, Wasser (n), Wässern

معادل ابجد

مایع زرد خون

988

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری